ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

تاریخ من

 

 

 

ذهنیت خنده های تو ،
خنده های عینی تو !


جوهر شعرهای من است.

شعرهای ذهنی من!


شعرهایی که عینیت می یابند !
بر سطحی هندسی ؛
از دیواره ی غار تا پاپیروس
از پاپیروس تا کاغذ!
از کاغذ تا ذهن مصنوعی دودویی ...

خنده هایی عینی ؟
شعرهایی ذهنی ؟
درک رفته است به دَرَک !


می دانم ؟
نه !
چه می دانم من ؟!
به گمانم !
مرگ من آن روز است ،
جوهرم خشک شود...
جوهر ذهن ، همین.


از ذهن تا ذهن ،
از خیال تا خیال !

از وهم تا وهم ،
از کابوس تا کابوس !

این است زندگی ؟
نمی دانم.
هه !