ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

دو دوی دل

 

شعله های سوزناک یک نگاه
باز آتش بر دل و جان می زند
اشک های نیمه شب آغاز شد
زآسمان دیده باران می زند

باز استیلای بیتابی به من
باز ناز یک نیاز ِ نیمه شب
داغی بالین من خود شاهدست
از خیال  داغ او دل کرده تب

می نوازد آن صدای دلنشین
هر شبانه گوش را بی پرده تر
از صدایش شعر از نو ساز شد
شوق یادش چشم هایم کرده تر

یک دلم دو دو زند تا بیندش
گشت مسلم دل به دین و کیش ِ او
یک دلم دل دل کند در شک و ترس
یک دل اینجا ، یک دلم هم پیش او

می تواند چشمش آرامم کند ؟
آن نگاه وحشی او رام نیست
آن نگاه وحشی نارام را !
بی نگاهش هم دلم آرام نیست

من ، من ِ‌ حیران ز من غافل شدم
باز هم شب ها سراپا دل شدم

دل به دریا می زنم روزی قریب
می شود گوید بیا ساحل شدم ؟         1389