ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

هر شب تنهایی (4)

پیش نوشتی بنا به ضرورت :

بعضی از دوستانی که مطالب وبلاگم را می خوانند خودشان داستان نویسانی حرفه ای هستند. بنابراین فکر می کنم گفتنش ضروری باشد که ؛ من نه هیچ ادعایی در داستان نویسی دارم و نه قصدی در آن.
و همینجا از حرفه ای های این کار عذرخواهی می کنم....
ولی امیدوارم که این سبک داستان نویسی مثل همیشه من در آوردی مرا (در داستان هر شب تنهایی) پس نزنید ، به خاطر رعایت نکردن اصول اولیه ی داستان نویسی از جانب من.
یا لااقل اگر شیوه ام را پس زدید ، مطلبم را پس نزنید.
از اینکه مطالبم را می خوانید ممنون.
                                                  ققنوس خیس.

 

 


 

با مکیدن دستانم که هنوز مزه ی آغوشت را همراه خویش دارند ، طعم آغوشت را مزمزه می کنم !
چقدر تنهایم من ! و چه اندازه تنهایی من بزرگ شده است امشب !
مطمئنم اگر از این بزرگتر شود ، حتما بادکنک تنهایی ام می ترکد !
می دانی چرا ؟ چون با تو بودنم بزرگ بود !  و حال خلاء تو بزرگ شده است ... چه نبود بزرگی !

چه جای خالی بزرگی را در دلم احساس می کنم امشب !
راستی حال تو امشب چگونه است ... دور از آغوش من ؟!

پوست دستم حسابی قرمز شده است!!
امان از این تنهایی !