ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

کرگدن (اوژن یونسکو)

 

 

 

 

چشمانم را نمی بندم


روزی که فرهاد آییش نمایش کرگدن اوژن یونسکو را به صحنه برد ، یکی از خاطره انگیز ترین روزهای زندگی ام بود. از آن روز که من سرباز نیروی دریایی ارتش در تهران (تهران و نیروی دریایی ؟!!) بودم چند سالی گذشته است اما ...
نمایشنامه ی کرگدن را که دوباره خواندم ، هم خاطرات آن تئاتر دیدن زنده شد و هم به عظمت این نمایشنامه پی بردم.
شخصیت هایی که به بهترین شکل ممکن ساخته و پرداخته شده اند ...
می ارزد که درباره روند هر شخصیت در داستان جداگانه (و در کنار هم) فکر کنی و لذت ببری.
یکی از این شخصیت ها بوتار بود که اگر درست یادم باشد شهاب حسینی آن را بازی می کرد و متاسفانه عالی هم بازی می کرد!!
من بعضی از دیالوگهایش را به ترتیب برای شما و خودم می نویسم. تا من و شما برداشت آزادی داشته باشیم از این شخصیت.
.............................


بوتار : من به روزنامه نویس ها اعتقاد ندارم. همه شان دروغ گو هستند. من می دانم به چه چیز  باید اعتماد کرد. من هیچ چیز را باور نمی کنم مگر اینکه خودم ببینم. به عنوان یک معلم باسابقه من چیزهای دقیق را دوست دارم که از نظر علمی ثابت شده باشند. من آدمی هستم با روش فکری مرتب و درست.

"در دفتر روزنامه بحث از کرگدنی است که دیده شده و گربه ای را هم له کرده است..."

بوتار : من اهل جنوب نیستم. جنوبی ها هستند که قدرت تخیلشان زیاد است. شاید فقط ککی بوده که زیر پای یک موش له شده !

بوتار : من یکشنبه ها هم کار می کنم.

بوتار : من با نادانی مبارزه می کنم هر جا که باشد. در کاخها یا کومه ها.

بوتار : چیزی که دانشگاه ها کم دارند افکار روشن است. فکر جوینده است. علاقه به عمل است. دانشگاهی ها افکار مجرد دارند و هیچ چیز زندگی را نمی شناسند.

بوتار : ممکن است آقای برانژه گمان کرده باشند که کرگدن را دیده اند . ایشان حسابی خیالاتی اند. برای ایشان دیدن همه چیز ممکن است.
برانژه : من وقتی کرگدن را دیدم تنها نبودم شاید هم دوتا کرگدن بود !
بوتار : حتی نمی داند چند تاشان را دیده است !!‌ پوف !

بوتار : کرگدن های شما فقط در مغز  زنهای امل و پیر گل می کنند !

بوتار : بله افسانه است . درست مثل بشقاب پرنده .

بوتار : قصه ی کرگدن شما افسانه بافی است. تبلیغات شما این افسانه ها را شایع می کند.

"کرگدنی در دفتر روزنامه دیده می شود و همه آن را به چشم می بینند"

بوتار :‌ (متاسف) بله . آن را دیدم

بوتار : چشمهای من همیشه درست می بیند ولی کاسه ای زیر این نیم کاسه است.

بوتار : این توطئه ی پست است.

بوتار : من دیدن کرگدن را انکار نمی کنم. هیچ وقت انکارش نکرده ام.

بوتار : تکرار می کنم که هیچ وقت انکارش نکرده ام.فقط دلم می خواست بدانم این قضیه تا کجا پیش می رود.

بوتار : (تهدیدکنان) : من علت اشیاء را می دانم و آنچه زیر نیم کاسه ی این قضیه است ...
برانژه : کدام زیر نیم کاسه ؟! من واقعا دلم می خواست این زیر نیم کاسه را بشناسم.

بوتار : من فریب نمی خورم

بوتار : فقط ریاکارها تظاهر به نفهمیدن می کنند.

بوتار : کلید همه ی وقایع پیش من است و روش شکست ناپذیر تفسیر وقایع

بوتار : من پرده از این راز دروغ برخواهم داشت.

بوتار : آن چه من می خواهم نشان بدهم دلایل و اسناد است.

بوتار :‌من ثابت می کنم.


"کرگدنهای بسیاری در شهر دیده می شود "