ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

تعبیر کابوس !

دست تو کنار دستم بود
و من
احساس کردم خوشبختم .
خوش بودم
شاید هم خوش باور !
در بازی زندگی

تو را یاد ندارم اما.

گرمای دستت جریان داشت
سوختم بود
برای بازی
-
بعدتر دریافتم
برای چشم هایم هم.
-

دست تو کنار دستم بود ...
ناگهان حریف ، زندگی.
گفت خالی است ،
جفت پوچ !

دست باز شد
دست من
خالی بود
خالی تر از همیشه !
و دست تهی را "تنها بر سر توان کوبیدن"
دست تو باز شد
چه می دیدم ؟!
در دستان تو نیز مالی نبود !
نه ! باورم نمی شد اما ؛
دستان تو هم مالی نبود .

گرمای دستانت در حال رفتن بود ...
باز هم در بازی زندگی باختیم.
چشم هایم کم کم سرد می شد
و باز ...

خدای من !
باز هم رویای کابوس شده ی پوچ !

برخاستم
باید  سر کار می رفتم
دنبال یک لقمه نان !
تا بیرون نشوم

از قمارخانه ی شبانه ی زندگی.
برای یک دور بازی دیگر !

سیزیف !
هم بازی من !
من هم در دور بازی فتاده ام ! 

 

  

پی نوشت؛ خواب بدی دیدم !