ماهی کوچک من
آزاد است ،
بو بکش ،
بوی دریا می دهد ...
شنا می کند ،
چه شاد و چه گریان ؛
بال بال می زند با باله هایش
با چه شور
با چه ذوق
در دریای قوطی کنسرو !
ماهی کوچک من !
وِل است
اما به گرد خویش می چرخد
یک ولگرد !
وانهاده است
اما به کاری جز آنچه می کند مجاز نیست !
آزاد است
اما در زنجیر
می شود
اما از سر تقدیر
تقدیری که جز هست او نیست !
تقدیری بی قادر
جبری بی جابر
اختیاری بی حاصل !
همین ،
آه ماهی کوچک من !
تو چه اندازه تنهایی ...
ماهی کوچک من !
آزاد است ،
اما آه !
او مرده به دنیا خواهد آمد ...
ماهی کوچک ِ من !
بزرگ نشد
و مرد !
آری !
او سالهاست که مرده است ....
ماهی کوچک ِ من بوی دریا می دهد ، اما !
پی نوشت ۱ ؛ عکس ِ آن چرندباف را از دیوار اتاقم برداشتم.
پی نوشت ۲ ؛ داستانهایم را در وبلاگ جدیدی می نویسم که لینکش در قسمت پیوندهای روزانه موجود است ، ممنون که می خوانیدش.