جای نبودن ِ دستت در دستهای من
عین ِ نبودن ِ دست ِ ، من درد می کند
این درد را خریده ام تا بشکند مرا
یا می کشد یا که مرا مرد می کند
***
از سرفه های خشک گلویم کلافه ام
نامت نگوید حنجره ام ، درد می کند
این سر بدون ِ تو در تب چو آتش است
خورشید پارچه ای که سرم سرد می کند!
***
این روزها خاک ِ زمین هم غریبه است
من را به خاک نمی کند ، طرد می کند
شب آسمان به همتِ ماه ِ مهوشش !
پاهایِ خسته چه شبگرد می کند...
***
نابودنت ظلم بزرگ ِ جهان به من
کلّ جهان دشمنی ِ فرد می کند ؟
آن بودن ِ بزرگ را چه شد ؟ من م بگو !
من هر چه می کشم ، من ِ نامرد می کند
***
سبزه است روی من اما دلم ، دلم
بنگر چگونه روی مرا زرد می کند
ققنوس تا ته راهت نزاع کن !
ققنوس ، زندگی ، ره آورد می کند ...