چون موشی کور عاشقت خواهم بود ، موش موشک من !
در شهر بیماری
غریبی شایع شده است !
همه می گویند عشق تو چشم ها را کور می کند ...
نکند راست بگویند ؟!
کورهای عشق تو بسیارند و بسی بیش نیز می شوند همچنان ...
رقیبان فراوانی گرفته اند و من ...
باید چاره ای بر این دچار کنم !
آخر من نه کور مادرزادم که عشق تو را لایق باشم!
و نه کور بیماری که مرض عشق تو را گرفته باشم!
و نه همچون کرم های کتابی که تو را در سطور جستجو می کنند ، عینکی طبی بر چشم دارم
!
عینکی که شیشه اش ، از تمایل کرم ها به کوری ، حکایت ها در نگاه تارش نهان دارد !
اما من نیز می خواهم ! عشقت را !
نه چون آنها ، چون من !
پس ؛
بدان که من ،
مثل موشی کور دوستت خواهم داشت ، موش موشک من !
تا به وقتش سر ز خاک برون آرم و چارچنگولی پایت را چنگ بگیرم ، تا بمانی پیشم !
آری ! من همان سریشم !
همه خواهند دید !؟
روزی با چشمان کاملا باز ، چشمان تو را خواهم بوسید !!
آن روز است که هیچ کوری به گرد پایم هم نخواهد رسید ...