-
Persona
سهشنبه 30 مهر 1392 02:35
من دوباره برگشتم! با یک داستان. تصمیم گرفتم آن را در وبلاگم منتشر کنم! امیدوارم بخوانید و اگر دوست داشتید آن را به اشتراک بگذارید تا دیگران نیز بخوانند. با کلیک روی عکس می توانید فایل پی دی اف داستان را دانلود کنید. ممنون. ** با تشکر ویژه از "ماهی" به خاطر زحمتی که برای طرح جلد کشید و به اشتراک...
-
که خود در میان غزلها بمیرد...
دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 14:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 نه می دانم برای که می نویسم و نه دیگر حتی می دانم برای چه می نویسم. به مقدمه چینی بیهوده اعتقادی ندارم. همین یک کلمه برای ققنوس خیس مانده؛ بدرود . پی نوشت؛ چند خواهشِ کوچک اما جدی؛ لطفن نپرسید که چه شده؛ چون چیزی نشده. لطفن با لطفِ خود من را شرمنده...
-
خالی بازی!*
جمعه 6 اردیبهشت 1392 11:25
باز آی که لب از لب و یک خال بگیریم! خالی تر از آنیم دگر بال بگیریم! من را بغلم کن! گلکم! سخت تر این بار فریادرسی نیست، نگو فال بگیریم! آن قدر که جان در برود، سفت ترش کن! "مدلول" من م! خال اگر "دال" بگیریم! جان می رود و سوژه فدای تو شود باز؛ تو جانی ِ جانی! تو بیا حال بگیریم! دربندِ تو بودم که دگر...
-
رسوا
دوشنبه 2 اردیبهشت 1392 22:52
همه؛ همرنگِ جماعت شدند. رخ داد؛ مرگِ رنگ. و جهان کور شد! زمستان 91
-
هر قصه ای که ساختم...
یکشنبه 18 فروردین 1392 15:51
هر قصه ای که ساختم، یک پاش لنگ بود هر بار مالِ پای فلجم هم که سنگ بود من را کجا می بری ای زندگی؟ بگو؛ این داستانِ "من"ِ لعنتی که بنگ بود! ای قصه ای که قوی تر ز قصه ی منی؛ تقدیرِ من! بیلاخِ تو، دیشب قشنگ بود!! نقصانِ من به پیش می برد مرا! به پیش! فقدانِ من! ببین که دلِ من چه تنگ بود! من غرق می شوم امشب در وهم...
-
نو بهار
پنجشنبه 8 فروردین 1392 00:51
تو! آن دیگری بودی که به معنای آفریده ی من چشم دوختی و به آن معنا دادی؛ دوست نادیده ی من! بودنت زمان را به اوج رساند و میلادت آن شدنی دیگر است که بر زمان چیره خواهد شد و زمانه ای نو خواهد آفرید... چشم به راه آن روزم! چه نزدیک و چه دور... نوبهار!
-
دکتر... چی بدم خدمتتون؟؟؟
چهارشنبه 23 اسفند 1391 02:44
در یک جمع نسبتن دوستانه می خواستم حاشیه ای به حرف های یکی از افراد حاضر در جمع بزنم و با این جمله شروع کردم؛ "کثرت احزاب سیاسی قدرتمند می تواند باعث عدم ثبات سیاسی حکومت شود" ناگهان گوش های آقای دکتر که گوشه ای نشسته بود تیز شد! آن چه می خواستم بگویم را قطع کرد و ادامه را تبدیل به بحثی شخصی بین خودم و خودش...
-
مرگ نیست... به جز یک شدن!
چهارشنبه 16 اسفند 1391 10:37
این متنِ شاعرانه را به مانند خیلی از دیگر نوشته هایم، بدون فکر و در پریشانی کامل نوشته ام! به دلیل زنانه بودنِ متن و ویژگی های خاصش، آن را تقدیم می کنم به یک زن! منتهی به زنی که تنها در خیالِ من وجود دارد. و تنها با خیالِ خود او را ساخته ام. او تنها زنی است که مخاطب این نوشته است؛ زنی که وجود ندارد! *** *** باید...
-
انگار که نیستی...
پنجشنبه 10 اسفند 1391 23:48
یکی نبود! دوباره، یکی نبود انگار! به جز هم او که نبوده کسی نبود انگار وَ او نشست، وَ او داد، وَ او تو را زایید! دروغ گوی عزیزم مرا نمود انگار! جهان شد و تو شدی و خدای ارضا شد تو آمدی، تو امیدی که دود شد انگار نگارهام، همیشه، همیشه "انگار"ند بیا و قصه ی تازه بگو تو زود "انگار"... یکی که هست، یکی که،...
-
گردون نگری ز قد فرسوده ی ماست*
سهشنبه 8 اسفند 1391 23:10
به آوخ و این شاعرانه اش ؛ دو حلقه! دو فقدان! پیش از آغاز و پس از انتها... "او" و "مرگ"! به دو فقدان دچار می شویم... و اگر دمی را زیسته ایم همان دمی است که دچار می شویم... او! آن مرجع ازلی و حلقه ی آغازینِ زنجیره ی هستی... همان نقطه ی آغازینِ سلسله ی علی! او، یک نام! یک کلمه که به آن ارجاع می دهیم!...
-
زندگی چیست یک فراموشی!
دوشنبه 30 بهمن 1391 15:27
زندگی چیست یک فراموشی لحظه ای با زنی هم آغوشی بعد او می رود تو می مانی الکلی می شوی و می نوشی *** زندگی چیست یک فراموشی چه مهم است شیری یا موشی توی سوراخِ هستی افتادی؛ باز دنبالِ لانه ی موشی! زندگی می کند تو را آخر نرم و آهسته توی خاموشی تو زنی را که زندگی ت شده؛ می کنی... می شوی و تو توشی تو زنِ زندگی شدی آخر!! زندگی...
-
شاعرانه ای برای آوخ!
جمعه 27 بهمن 1391 00:16
گر ز حال دل خبر داری بگو ور نشانی مختصر داری بگو * زندگی! ای زندگی! من با توام دیگری گر در نظر داری بگو زندگی گر هست، آری ورطه هاست ورطه ای ار پر خطر داری بگو درد فقدانِ من ست و گر تو هم یک سرِ پردرد سر داری بگو من که با آسودگی بیگانه ام گر تو سودای ثمر داری بگو جانِ ما بی تاب تر چون می شود آتشی سوزان اثر داری بگو مرگ...
-
فقدانِ فقدان؛ قدرِ فقدان های خود را بدانید!
شنبه 21 بهمن 1391 08:22
نه دلم می آید که از این مفهوم دل بکنم و نه توانِ آن را دارم. پس این بار هم این متن مرا می نویسد و مرا می اندیشد! شاید در ذهنِ بعضی از دوستان این پرسشِ نیکو شکل بگیرد و یا شکل گرفته است که اصولن ابژه ی پتی آ به چه کاری می آید و چگونه به زندگی ما پیوند می خورد؟ چه دلیلی دارد از این گوهرِ ناپیدا نوشتن؟ و حتی ممکن است...
-
فقدانِ لاکانی، حفره ای فلسفی
چهارشنبه 18 بهمن 1391 18:11
"ابژه آ-کوچک( Object peti a ) از نظر ژاک لاکان یکی از مهمترین کشفیات اوست؛ ابژه ی پتی آ در عین حال یکی از پیچیده ترین مفاهیم لاکانی نیز هست. به صورت خلاصه، ابژه ی پتی آ که در آن حرف a ی کوچک، حرف اولِ کلمه ی autre به معنای "دیگری" است، مفهومی است مرتبط با اختگی... به عنوان مثال کودکی را در نظر بگیرید که...
-
من به آغاز زمین نزدیکم*
شنبه 14 بهمن 1391 00:49
از همان آغازِ زندگی ام... بی آنکه خرچنگ باشم، عقب عقب رفته ام سال به سال... آن قدر عقب تا به سرآغاز رسیدم! اما درست در همان نقطه، دریافتم رسیدن تنها کلمه ای بود... رسیدن را می گویم، بی آنکه معنایش را بیابم ناگاه از معنا افتاد. من ماندم و نقطه ای که نقطه هم نبود، دایره ای بود توخالی... شبیه نقطه ای در انتهای ابتدا! من...
-
حفره
پنجشنبه 12 بهمن 1391 20:01
پیش نوشت؛از همین ابتدا از اینکه با توانِ بسیار اندکِ خویش دست روی موضوعی به این مشکلی و نام های بسیار بُزرگ گذاشته ام، از همه ی دنیا و مردمانش عذرخواهی می کنم. "در زمان ما اندیشه برانگیزترین امر همان است که ما هنوز فکر نمی کنیم! و همچنان نیز فکر نمی کنیم و در این میان وضعیت جهان مدام اندیشه برانگیز تر می...
-
متافیزیک اراده ی معطوف به قدرت؛ هدف، ارزش
چهارشنبه 11 بهمن 1391 19:31
پیش نوشت؛ لازم است بگویم که آن چه از پی می آید خرده برداشتِ من از کتابِ "متافیزیک نیچه" ی مارتین هایدگر است که با فهم بسیار ناچیزِ خویش آن را برای تامل بیشترِ خویش نگاشته ام. آن کس که این خرده برداشتِ مرا "سطحی" و "به هم بافتن" می داند، ممنون می شوم که عمقِ بیشتر را به من نشان دهد و البته...
-
تئاترِ زندگی
سهشنبه 10 بهمن 1391 23:31
چه؟ یک مرد بزرگ؟ من که جز یک نمایشگر آرمانهای خویش چیزی نمی بینم! نیچه، فراسوی نیک و بد
-
درباره ی خنده_3
شنبه 7 بهمن 1391 00:40
از هر جا و هر نقطه ای که یک نیهلیست شروع به حرف زدن درباره ی خنده می کند، از همان جا و همان نقطه یک دختر زیبا _ که هم چون فاحشه هاست، اما فاحشه نیست _ آفریده می شود. آن نقطه همان سوراخِ هستی است که به شکل های مختلف آلت می خورد، زاد و ولد می کند و انگیزه و دلیلِ ادامه ی حیات می شود. با این مقدمه وارد بخش سوم بحث می...
-
درباره ی خنده__2
پنجشنبه 5 بهمن 1391 02:28
دشمنانِ زندگی! دشمنانِ خنده! اگر در زمان های دور و در پس و پشت ها، امیدی به وجودِ حقیقتی دگر شکل نگرفته بود، هرگز ناامیدیِ ناشی از نبود و فقدانِ آن حقیقت نیز شکل نمی گرفت. این تعریفِ من از آن چیزی است که به آن نیهلیسمِ متافیزیک زده می گویم! دشمنِ شماره ی یک؛ سقراط! اتهام؛ خوار کردنِ زندگی! خشکاندنِ خنده! حال دوباره می...
-
درباره ی خنده__1
دوشنبه 2 بهمن 1391 18:59
"زندگی ارزشش را ندارد...! پس بخند...!" گمانم بر این است که تقریبن همه ی ما در لحظاتی که لااقل ظاهر غمگینی داشته ایم، با شکل های مختلفِ این جمله ی همه گیر از طرف دیگران روبرو شده ایم. من اما می خواهم درباره ی خنده صحبت کنم! پس از این جمله ی تکراری آغازیدم تا مطلبی را از همین ابتدا بگویم؛ از نگاهِ من به هر...
-
تهوع
سهشنبه 12 دی 1391 17:37
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA تقدیم به آوخ ، که گاه به گاه شیفته ی کلماتش می شوم! و تقدیم به ژیژک_لاکان! محو ِ والای پیکری بودن / دیگری آه! دیگری بودن! یک توی گمشده میانِ او / "او" که از "ذهن و دیگری" بودن می روی تا پیامبر باشی / بر سرِ جای سروری بودن روی آن جایگاه ما ریدیم...؛ / ابژه...
-
وقتی سیزیف پای کوه نشست... و نوشت!
یکشنبه 12 شهریور 1391 17:25
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA برای کتابی که در آن سعی کرده ام تا از حداقل کلمات برای رساندنِ حداکثر معنا استفاده کنم، مقدمه نوشتن به سبکِ معمول، کار عبثی به نظر می رسد و یک جورهایی نقض ِ غرض محسوب می شود و البته توی ذوق هم می زند! بنابراین به ذکر چند توضیحِ اجباری بسنده می کنم؛ _ کتابی که روبروی شماست،...
-
یک روز زمین به دست ِ او سنگی بود!
یکشنبه 15 مرداد 1391 02:44
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اندر حکایت دیوانه ای که زمین را، همچون سنگی، به چاه کهکشان ها انداخت و شاعری که قصه اش را نوشت؛ یک روز زمین به دست ِ او سنگی بود خوابید... زمینِ خوابِ او رنگی بود! دیوانه شد او به وقت بیدار شدن سرشار ز خواب، پر ز دلتنگی بود دستش چو بدید، پر ز...
-
دلیل، درد و دوای توامان!
پنجشنبه 12 مرداد 1391 02:12
همان طور که پیش تر گفتم شاعران را شایسته ترینِ افراد برای واکاوی جان آدمی می دانم! چرا که درست همان جایی که شاعران مشغول دروغ زنی و دروغ سازی اند، می توان و می باید در پشت و قسمت پنهان دروغِ دقیق شد! پشتِ پنهان دروغ چیزی نیست جز همان چه به آن حقیقت می گوییم! و همچنان حقیقت از نظر من چیزی جز پشتِ پنهانِ دروغ نیست! و...
-
درباره ی دلیل(3)
دوشنبه 26 تیر 1391 15:23
شاید در اینجا می خواهید بگویید؛ اما عده ای از بی دلیلی می گویند و صادقانه و وفادارانه از آن می گویند! من نیز با شما همراهم، اما اضافه بر آن می دانم که در جهان با آن صفاتی که بر شمردم، بی دلیلی نیز خود یک دلیل است. شما نیز حتمن عبارات مشابه ِ دلیل ِ بی دلیلی را شنیده اید؛ درد ِ بی دردی! عشق ِ بی عشقی! آرزوی بی آرزویی و...
-
درباره ی دلیل(2)
یکشنبه 25 تیر 1391 21:04
انسان از زمانی که توانست اولین پرسش را از خود بپرسد، گام به دنیای تازه ای گذاشت. دنیای پرسش و پاسخ! دنیای دلیل و معنا! دنیای علت و معلول! مدتهاست که ما اولین گام را برداشته ایم و به این دنیای جدید وارد شده ایم... و اما حال می توانیم، آری می توانیم دوباره آن قدر زیاد عقب عقب برگردیم که از این جهان جدید دوباره خارج شویم...
-
درباره ی دلیل(1)
شنبه 24 تیر 1391 01:23
هر فرد در نهایت، خود، راه ِ خود را انتخاب می کند! این جمله ردخور ندارد! شاید با خواندن ِ این جمله با خود کمی اندیشیده اید و پیش خود گفته اید ؛ اما اکثر ِ آدم ها فقط نقش بازی می کنند! نقش ِ آن چیزی که نیستند! و در واقع راه ِ غیر ِ خود را انتخاب می کنند! و من این گونه به این ایراد هم پاسخ می دهم ؛ نقش بازی کردن! آری مگر...
-
تمنای تنهایی
جمعه 9 تیر 1391 15:30
به اشک های بی اختیاری که صبح امروز از چشم ها جاری شد! *** از هر طرف که رفت... بود، بیلاخِ زندگی! آوخ! چه بهره و چه سود؟ بیلاخِ زندگی! فرهاد شد، شیرین به خوابش آمد آن شب بیدار شد... شیرین نبود! بیلاخِ زندگی! با تیشه اش یک کوه را کند و پس ِ آن؛ شیرین نبود... خسرو ربود! بیلاخِ زندگی! فریادشد، در خود شکست و برقِ چشمش...
-
هنر ِ والا
یکشنبه 4 تیر 1391 16:58
به دوست عزیز و گران مایه ام، آوخ! درود اگر ساعت های زیادی با جدیت تمام درباره هنر، با هم گفتگو کنیم شک دارم که بتوانیم به تعریفی از هنر برسیم! توجه داشته باشیم که منظور من این نیست که به تعریفی مشترک نخواهیم رسید، بلکه یک گام پیشتر، منظورم این است که رسیدن به این تعریف تقریبا محال است. پس آنطور که از این شرایط بر می...