-
بگذار بخوابم ...
سهشنبه 10 آبان 1390 12:56
می خواستم بگویم ؛ دیشب خواب ِ تو را دیدم ! اما با خود گفتم ؛ این دیگر چه حرفی است ، من که هر شب خواب ِ تو را می بینم ! همه می گویند به من ؛ از خواب بیدار شو ! لیک من می ترسم نکند دیگر خواب ِ تو را نبینم ! *** بیداری ام از آن ِ تو بگذار بخوابم من خسته شدم جان ِ تو بگذار بخوابم جز پوشش و کوشش خبری نیستش اینجا من دیده ام...
-
شعری که دود شد...
یکشنبه 1 آبان 1390 16:09
شاعری آمد و از مرگ سرود شاعری رفت ، و "هست"ش شد "بود" . . . یک جوان در کافه از او خواند ... و سپس گفت ؛ عجب شعری بود ! سایرین ، دست زنان ، با تائید ؛ بی گمان یافته بود راز ِ وجود ! آن میان دخترکی سیگاری به لبش داد و آتش زد زود ... . چشم ِ شاعر به تماشا می دید درد ِ خود را که چه سان می شد دود . . ....
-
سیاه مست
دوشنبه 25 مهر 1390 00:46
شکست بعض ِ جنونم ، قرار می ترسد و گریه از من شب زنده دار می ترسد لبی که لرز گرفته است و سایش ِدندان سری که خیس ِ عرق ! میگسار می ترسد یکی درون ِ من این حال ، مدام می خندد و خنده از این حالت ِ خنده دار می ترسد دوباره بند گسستی ؟ زیاد نوشیدی... ؟ که مستی از من ِ بی بند و بار می ترسد سَرَم چه دور گرفته ، سری که باختمش...
-
دوچرخه سواری
پنجشنبه 21 مهر 1390 11:54
دُن ِ بیمار ، که قلبش تندتر از دنیا می زد ، سوار بر دوچرخه اش رکابزنان می خواند ؛ می دانم ! می دانم ! روزی که من بمیرم قلبم از سینه ام بیرون خواهد جهید زنده و تپنده. پزشکی قانونی بداند ، علت مرگ من ، همان علت زندگی من بود، در این جهان ِ بی علت ! آن روز روز ِقلب ِمن ! جهان صدای قلبم را خواهد شنید آن روز جهان دیگر بی...
-
وقتی گریه ننگ مردونگیه و ... باقی قضایا
پنجشنبه 21 مهر 1390 11:52
1- وقتی گریه ننگ مردونگیه ونک ، جلوی چرم مشهد منتظر دوستی هستم ، حدود یک ربعی می شود که آنجا تکیه داده به دیوار سرپا ایستاده ام و با حیرت به منظره ی هولناک جلوی چشمم خیره شده ام . یک مامور مرد که هیکلش تقریبن دو برابر من است و دو مامور زن در این پانزده دقیقه حداقل به سی زن و دختر ، به خاطر لباسهایشان به شکل زننده ای...
-
پایان
پنجشنبه 14 مهر 1390 14:22
دُن ِ دیوانه که به جنگ رفته بود ، وقت غروب ، چنین آواز سر داد ؛ سُر می خوری روی سرازیری زندگی و سقوط می کنی سر آخر ای خورشید ِ عمر ... و تمامش می کنی این سرسره بازی را . نه ! ای سرخ روی ! تو قانون ِ طبیعتی مرا یارای جدل نیست با تو با تو من خواهم خوابید هم آغوشی با من را بیاغاز که داغ تر از همیشه ام. دن ِ از جنگ برگشته...
-
اشتیاق
شنبه 29 مرداد 1390 19:27
از نزدیک از تو هراسانم و از دور دلداده ی توام . گریز- ات مرا از پی می کشاند و جویش ات بر جای می نشاند . من رنج می کشم. اما کدام رنج است که به خاطر تو نکشیده ام ؟ به خاطر تویی که سردی ات به آتش می کشاند و بیزاری ات از پی خویش می دواند و پرکشیدن ات پر می بندد و پوزخند – ات از پای در می افکند ! کی ست که از تو بیزار نیست...
-
درد و دلی با راسکلنیکف ، سیاه مشقی در کنار جنایت و مکافات
سهشنبه 25 مرداد 1390 11:02
آدم های معمولی ! مردمی که با حقیقتند ! یا شاید بهتر است که با حقیقت باشند ... که اگر با حقیقت نباشند جز تباهی چیزی عایدشان نمی شود ، و چیزی جز هیچ برای زندگی نخواهند داشت ... مردمی که حتی بدونِ خدا نیز مجاز به هر کاری نیستند ، به جز فساد ... سویدریگایلف را که دیدی ! با این همه خوشا آن دم آخر ِ آن آدم معمولی ِ تباه شده...
-
تاملات نابه هنگام !
جمعه 21 مرداد 1390 09:57
یک مثال برای شروع ؛ جنگ که شد ، تشکیل شد ، نامش وزارت جنگ بود ، اما در حین همان جنگ به وزارت دفاع تغییر نام یافت !! می خواهم بگویم انسان این گونه همیشه به دنبال فریب ِ خود است ! و اما دموکراسی ؛ _ حرف آخر را اول می زنم ؛ بنده هر مدافع ِ سیستم ِ حکومتی ِ دموکراسی را که دیده ام ، در انتها این را گفته است ؛ دموکراسی...
-
رویا در بیداری
چهارشنبه 19 مرداد 1390 11:30
دیگر چشم هایم را نمی بندم ! تا تو را به یاد آورم. نه نیازی نیست! دیگر ... دیگر چشم هایم را نمی بندم این لعنتی ! چشم باز و بسته سرش نمی شود ، یاد ِ تو یادت را می گویم ... دریا تویی ! وقتی که به بی کرانه اش چشم می دوزم ... خورشید تویی ! وقتی که مرا با زیبایی ِ غروبش به آغوش می کشد... و ماه ... آه دختر ِ ماه ، ای حضور ِ...
-
کابوسی به طول شب
شنبه 15 مرداد 1390 11:46
خون گرفته است نگاه را نگاه کن . کوه هم هم شانه ی درد من نیست دیگر دریای سرخ ! بی ساحلی ات را ، تو همه اشک و آه کن ! تنها ی من فریاد ِ درد تنها رو به چاه کن. چشم های قرمز تو آن چشم های بی شک ! مقتل چشم های من است ؟ اینک ! یادش بخیر ... یادش بخیر آیینه های بی لک ! آخر ای یار ! ای غمخوار ! تو یادت نیست ... حال شاید. اما...
-
ماهی کوچک من
سهشنبه 11 مرداد 1390 02:39
ماهی کوچک من آزاد است ، بو بکش ، بوی دریا می دهد ... شنا می کند ، چه شاد و چه گریان ؛ بال بال می زند با باله هایش با چه شور با چه ذوق در دریای قوطی کنسرو ! ماهی کوچک من ! وِل است اما به گرد خویش می چرخد یک ولگرد ! وانهاده است اما به کاری جز آنچه می کند مجاز نیست ! آزاد است اما در زنجیر می شود اما از سر تقدیر تقدیری که...
-
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد ...
دوشنبه 10 مرداد 1390 15:23
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد // بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش // عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم // آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد رهزن دهر نخفتهست مشو ایمن از او // اگر امروز نبردهست که فردا ببرد در خیال این همه لعبت به هوس میبازم // بو که صاحب...
-
خلوتی با خود
جمعه 31 تیر 1390 12:47
1 انسان به خاطر آن چه که به صورت طبیعی هست (رنگ چشم ، مو ، اندام ، هوش و ...) چندان شایسته ی ستایش و یا مستوجب نکوهش نیست، چرا که حق انتخابی در آنها ندارد (ژنتیک ، جغرافیا ، شرایط زیست اولیه و ... مقولاتی جبری هستند)، آن چه در انسان احترام برانگیز است چیزی جز اراده ی او به شدن نیست. و انسان ِ آزاد و مستقل ، همواره می...
-
یا می کشد یا که مرا مرد می کند
چهارشنبه 29 تیر 1390 18:40
جای نبودن ِ دستت در دستهای من عین ِ نبودن ِ دست ِ ، من درد می کند این درد را خریده ام تا بشکند مرا یا می کشد یا که مرا مرد می کند *** از سرفه های خشک گلویم کلافه ام نامت نگوید حنجره ام ، درد می کند این سر بدون ِ تو در تب چو آتش است خورشید پارچه ای که سرم سرد می کند! *** این روزها خاک ِ زمین هم غریبه است من را به خاک...
-
تنهایی پرهیاهو *
سهشنبه 28 تیر 1390 19:36
در خلوت ِ خالصم ؛ من و تنهایی همراه ِ خیال ِ یک زن و تنهایی ... زن! های! چرا نشسته ای تنهایی ؟ برخیز و برقص با تن و تنهایی ! * نام کتابی است خواندنی ، از نویسنده ای چک !
-
مردی که در جاده ی آزادی ِ جانش قدم گذاشت ...
دوشنبه 27 تیر 1390 15:54
مردی در جاده ی آزادی جانش قدم گذاشت. جاده ای که دولت ِ وقت در آن هیچ گونه تابلوی راهنمایی نصب نکرده بود. مرد به دنبال آزادی بود و این آزادی را در رفتن می دید، رفتن در آن جاده. هر کسی هوس نمی کرد که به آن جاده ی پرخطر که بین مردم عادی به جاده ی مرگ معروف شده بود قدم بگذارد. بهتر است این طور بگویم که تقریبن هیچ کس این...
-
The King's Speech -2010
یکشنبه 26 تیر 1390 09:46
صحنه ی سخنرانی پرشور آدولف هیتلر در حال پخش است ، او به راستی با تمام وجودش سخنرانی می کند و مردم ِ مشتاق را به وجد می آورد. جورج ششم ، پادشاه وقت انگلستان که دارای لکنت زبان است ، در کنار دختر کوچکش نشسته و این صحنه را تماشا می کند ؛ دختر ؛ این آقا چی می گه ؟ جورج ؛ نمی دونم چی می گه! ولی هر چی می گه ، داره خیلی خوب...
-
مرز
شنبه 25 تیر 1390 07:24
آرام جلو آمد و در حالیکه لبخند محوی بر لب داشت و چشمانش بیشتر از همیشه می درخشید دستم را گرفت ! خودش بود ، عشق رویایی سالهای سالم ! شک ندارم که خودش بود ، همان دستها ، همان چشمها ، همان نگاه نافذ که قلبم را هر بار در سینه ام بالا و پایین می کرد با یک نگاه و نفسم را بند می آورد با یک لبخند ! با یک شال آبی که روی سرش...
-
آغوش
پنجشنبه 23 تیر 1390 10:05
و دست من به نوازش به گونه و گوشت نگاه شاعرانه ی چشم و لب غزل نوشت حرام باد قرار ... باز خواهم گشت ! دوباره جای منت است... تنگ آغوشت !
-
بازی با فارسی !
چهارشنبه 22 تیر 1390 08:44
1 زین همرهان سست عناصر دلم گرفت ! مندلیف جان ! استاد ! به هر کیمیایی که خود دانی و ما ندانیم ، عناصر سخت جدولت را به ما بنما !! نکته 1 ؛ مندلیف جون ، قربونت ، اگه هنوز عنصرهای مورد نظر کشف نشده ، بگو که خودمون دست به کار شیم ! نکته 2 ؛ یک وقت دچار اشتباه نشوی مندلیف جان ، منظور ما از عناصر سخت جدول ، به هیچ وجه ، شیر...
-
خدای رقاصه
دوشنبه 20 تیر 1390 19:33
من علت عشق را نمی دانم چیست مخلوق ِ نیاز ِ ذهن و حیرانی ِ کیست ای کاش که می شد علت ِ علت ها عشقی که به رقص آورد ... آیا نیست؟
-
نه اشتباه نکن این یک متن عاشقانه نیست ـ۳
یکشنبه 19 تیر 1390 19:45
رها ! آه از آن آیینه های فاش گوی چشمانت ...! حقا که تو تنها یادگار از نسل انسانهای اصیل و وحشی نگاهی ! آیینه ام باش. در عمق نگاه تو ، عمق فاجعه ی من هویدا بود ! این منی که در طی این سالها به دروغ شکل گرفته بود ، دیدم ! دیدمش من را ! و چه دردناک و اسفناک و فاش بود این دیدن ! باید چاره ای می کردم ... این من ِ ناهماهنگ...
-
نه اشتباه نکن این یک متن عاشقانه نیست _2
شنبه 18 تیر 1390 19:09
رها ! دیدن ِ زیست ِ تو بی تابم می کنم ، امان از حجم بی تابی با تو زیستن ... و اما مانعی دشوار تر پیش رویم بود ، قماری بر سر زندگی ... باختن همه چیز ... پاکبازی ... باز گذشتن نیاز بود ، منی که در دام عادت شدن عشق افتاده بودم ، باید می گذشتم ، حتی از تو ! از تو می گذرم . نه اشتباه نکنید ، این جمله معادل این جمله نیست که...
-
نه اشتباه نکن این یک متن عاشقانه نیست ! _ 1
شنبه 18 تیر 1390 17:26
رها ! به شایستگی نام اول توست ، ای رقاصه ی گریزپای من ! در حالیکه به عمق نامتناهی چشمانت خیره بودم و قلبم داشت از قفس تنگ سینه به در می آمد ، نفس نفس زنان گفتم ؛ همه ی مردم دنبال عشق کسی هستند که تا آخر عمر با آنها بماند ، اما من جستجوگر عشقی هستم که با من حرکت کند و حتی از من پیشی بگیرد. گفتم این را و تو شنیدی. گفتنش...
-
شور ِ فاصله
شنبه 18 تیر 1390 01:28
امشب به حدی سرخوش و پرشورم که ... چاره ای جز آن ندارم که با قلم و شعر آشتی کنم و بنویسم ! این بی چارگی مثبتم را با نیمه ی ماه ِ امشب در میان گذاشتم و قلمم از نو روان است بر کاغذ ... امشب ِ شاعرانه ام را با شما قسمت می کنم... سرسختانه و با همه ی وجودم ، در تلاش ساختن آن کس هستم که این شور در لحظه لحظه ی زندگی اش جاری...
-
در ستایش ناامیدی ِ ... !
چهارشنبه 8 تیر 1390 09:32
یک نوک پا آمدم که کامنتها را ببینم و بروم ! کامنت دانی زین پس باز است و تائید نمی خواهد. از تمام دوستان صمیمانه ممنونم. من می روم ... وقتی آدمی می گوید من می روم یعنی شاید برگشت. آن که رفت از او هیچ خبری نشد. ... ای نا امیدی ناب ! ای شب ! ای تاریکی یکدست ! ای ژرف ... تو را چنان ستایش می کنم که تا کنون هیچ کس امیدش را...
-
خنده ی قرار ...
سهشنبه 7 تیر 1390 17:06
سر دور گرفته است در راه جنون دل طعنه زند بر دل ِ تنگ مجنون اعضاء و جوارحم نه بر کار خودند... خندید قرار به حال زارم اکنون!
-
فرزند ِ ماه
پنجشنبه 2 تیر 1390 07:31
من سالها به ماه ِ شبم نگریستم دیوانه وار ماه ِ شبم را گریستم... ای دخت ِ ماه ! عشق ِ شور انگیزم ! دیوانه ای چو بگویی دیوانه نیستم
-
همزاد
یکشنبه 29 خرداد 1390 18:06
آن شب که به آغوش کشیدی من را دیدی تو در آغوش ِ دو تن یک تن را ! آرام گریستی ... به خاطر داری ؟ این عشق ِ تو آب می کند آهن را !