-
نیچه ، جنون و یا عقلی فراتر ؟
چهارشنبه 17 اسفند 1390 12:50
چند وقت پیش که بیش از هر زمان ِ دیگری در زندگی ام محتاج ِ فراموشی بودم ! _ فراموشی ِ چهره های زشت ِ انسان ها ! ، فراموشی زشتی هایی که بیش از هر جا در آینه می دیدمشان ، و پیش از هر چهره ی دیگری برای دیدنش به آینه توجه می کردم _ در همان زمانی که چاره ای جز فراموشی برایم باقی نمانده بود ، و عقل ِ ناقصم به سمت ِ جنون...
-
ایمان به بی ایمانی
سهشنبه 16 اسفند 1390 15:42
من تنها به بی ایمانی ایمان دارم ! اما ایمان دارم.
-
دردانه ی فصل ها
دوشنبه 15 اسفند 1390 00:25
به یاد ِ چند روز پیش که تو اون برف باشکوه قدم زدم و به خاطر کوهی که رنگ سفیدش تو این شب سیاه بدجوری خودنمایی می کنه و دل رو می بره به ناکجاآباد ِ خیالی ِ من ! ... شاعران ِ چاپلوس ! ای چشم ناپاکان ! آی ! تن پوش ِ بهاری , برده دل هاتان ؟ شاعران ِ لاف زن ! ای جمله سازان ِ فریب ! ای شما کز رنگ رنگ ِ فرش , در فصل ِ بهاران...
-
قضیه ی فوت ف . ت ...
پنجشنبه 11 اسفند 1390 17:16
یک خاطره شاد و خرم و دست در دست ِ هم با دانیال (4 ساله از تهران) در خیابان قدم می زدیم. ناگاه او پاهای مانکنی را در جلوی مغازه ای می بیند. همان گاه دستم را رها می کند و می دود و یکی از پاهای مانکن را سفت ِ سفت بغل می کند و داد می زند : سلااااام ! خانوم ِ پا !! Will Angelina Jolie's leg destroy the Internet? ویرانه کرد...
-
هق هق ِ یخ بسته ی باران
چهارشنبه 3 اسفند 1390 11:30
دوش , دوری , بغض ِ سنگین گلوی آسمانم بود گفت باران ؛ من بیایم ؟! گفتمش , نه ! چون که آن کم بود صبح از خواب ِ زمستانی چو من برخاستم ... آه یارب ! این همان بود , آن چه من می خواستم ! برف بود ! از آسمانم برف باریدن گرفت درد ِ دوری رفت از یاد شوق دست ِ من گرفت پنجره انگار چشم ِ مست گشت خیره شد چشمم به اعماقش و چشمم مست...
-
قضیه ی گاوبازی !
شنبه 8 بهمن 1390 11:05
شیر از کی پاستوریزه شد ، ای گاو ؟! آدمی اِنقَدَر ریزه میزه شد ... ای گاو ! ماااااااا !! چگونه لباس پوشیدیم ؟ تو چرا لختی پس هنوز ای گاو ؟ راستی از خودت خبر داری ؟ ماده ؟ نر ؟ یا که دوشیزه ای ای گاو ! آدمی را خبر که شد در رفت * مرد باش، از خودت خبر بده ای گاو ! بوسه ها از کی اکتسابی شد؟ مدل ِ س-ک.س انتخابی شد ! رنگ ِ...
-
داستانهای حداقلی (26) دستآورد
پنجشنبه 6 بهمن 1390 09:13
انسان "یک روز" با خودش گفت ؛ من اشرف ِ مخلوقاتم ! پس باید همه چیز را به دست بیاورم . بعد از چند روز انسان فهمید که او هر چه را اراده کند ، به دست خواهد آورد. پس انسان بسیار اراده کرد و چیزهای بسیاری به دست آورد. او برای چیزهایی که به دست می آورد یک نام انتخاب کرد ؛ دستآورد ! روزها گذشت و روزی رسید که انسان...
-
داستان های حداقلی (25) - در جستجوی آرامش
دوشنبه 3 بهمن 1390 11:32
زمانی شده بود که انسان دنبال ِ آرامش می گشت . انسان به طور ِ دقیق نمی دانست که آرامش چیست ، اما می دانست که آن چیزی که الان در آن هست ، آرامش نیست. او هی گشت و هی گشت. و او پس از مدتی دریافت که راز ِ آرامش در رام کردن ِ زندگی وحشی است. بنابراین او تصمیم گرفت که سوار بر اسب زندگی ، آهسته برود و آهسته برگردد ، تا به...
-
داستانهای حداقلی (داستان 24) _ باز(ی)گشت به طبیعت
جمعه 30 دی 1390 08:54
در روزگاری که هنوز زمانی هم نبود ، زمانی بود که "انسان" همین طور بی خودی بی خودی ، خودش بود و زندگی می کرد، همین. انسان نام ِ یک انسان بود که نامی نداشت و فقط بود و زندگی می کرد. زمانی گذشت و انسان با خودش تصمیم گرفت که خودی نشان بدهد و دیگر بی خودی نباشد. پس انسان ، نام ِ انسان را برای خود انتخاب کرد. او...
-
ستاره ها شاید مرده باشند !
دوشنبه 26 دی 1390 22:24
یادت هست ؟ که می گفتی ؛ ناپایداری ِ لحظه ها ... تغییر از پی زمان ... این ها همه یعنی مرگ برای من ! مرگ ِ لحظه. ... از اتاقی که سالهاست درآن زندگی می کنم ، که زندگی را در آن می بینم ، می بافم ، می سازم و ویران می کنم ... از اتاق ِ من... از اتاقی که درش رو به آسمان باز می شود... از اتاق ِ تنهایی هایم ... از وطنم ... نه...
-
سخنی با نیچه ؛ کدام حقیقت ؟ از فریب چشم جادویش بگو !
پنجشنبه 22 دی 1390 04:49
در پارکی کوچک ، درست عین خودمان ، روی نیمکتی سیمانی نشسته ایم. زمستان است ، اما در آن حال و هوا از زمستان خبری نیست ، هوا بهاری است، زمین هم. دقایقی می شود که سکوت حاکم است. به چشمهای غمگینت نگاه می کنم ، نمی دانم آن چشم های لعنتی ِ روشن چرا همیشه غمگینند؟ حتی زمانی که می خندند ، زمانی که با تمام وجود می خندند ، باز...
-
وقتی که ایمان عریان می شود...
سهشنبه 20 دی 1390 12:49
می گویید به زرتشت ایمان دارید ؟ اما زرتشت کی ست ! مومنان ِ من اید : اما مومنان کیستند! شما آن گاه که من را یافتید هنوز خود را نجسته بودید. مومنان همه چنین اند . از این رو ایمان چنین کم بهاست. اکنون شما را می فرمایم که مرا گم کنید و خود را بیابید. و تنها آن گاه که همگان مرا انکار کردید ، نزد شما باز خواهم آمد... به...
-
بعد از خواندن بسوزانید
چهارشنبه 14 دی 1390 08:02
کلّ ِاین پست را تقدیم می کنم به دوست ِ نازنینم ، محسن نامجو. تقدیم به نویسنده ای که هر روز از خودش شکست می خورد ! نام این نویسنده ؛ اسکار ِ فیلم ِبیترمون نیست. آقای هالو و Bitter moon را که دیده اید دیگر ... "آقای هالو" در "بیتر مونم " واسه خودم آواز می خونم هر چند که جدی شدم با خود، وودی آلن رو هم...
-
درباره ی دوست
شنبه 3 دی 1390 16:23
آن که چیزی از خود را نمی پوشاند ، خشم بر می انگیزد. چه دلیل ها که برای ترس از عریانی ندارید ! آری ، اگر خدا می بودید می توانستید از تن پوش های خود عار داشته باشید. فریدریش نیچه ، چنین گفت زرتشت ، درباره ی دوست اتفاقاتی که افتاده اند و یا می افتند ... مهمند ! اتفاقات ِ نیفتاده اما مهم ترند! - فرزانه ای گفت ؛ اتفاق آن...
-
کوتاه سخنی با نیچه ؛ چه چیز دلیل ِ چه چیز است ؟
شنبه 3 دی 1390 00:09
نیچه در غروب بتها این گونه می نویسد ؛ سقراط از نظر ِ تبار از پست ترین مردمان بود ، سقراط از فرومایگان بود. می دانیم و هنوز می بینیم که چه زشت بوده است ........ زشتی چه بسا نمودی ست بسنده از بالیدن ِ نارسا بر اثر ِ آمیزش ِ نژادها. اگر جز این باشد خود را همچون بالیدنی رو به فروشد نمایان می کند. انسان شناسان ِ جرم شناس...
-
دل ِ من هم گاهی از مرگ می سراید ...
چهارشنبه 30 آذر 1390 00:47
مرگ در یک قدمی است ... باید که کاری کرد شوری آفرید مست شد رقص کرد هم آغوشی کرد ... باید که مرد ! چرا که ، مرگ در یک قدمی است اما به راستی نمی دانم من اکنون قدمی پیش از آنم و یا پس از آن ؟! زنده ایم آیا ؟ زایا ! کیست که بداند ما زنده ایم جز ما ... جز آغوش ِ ما ... جز مرگ ِ ما ... مرگ در یک قدمی است ... آه کلمات ِ علیل...
-
نگاهی به فلسفه ی نیچه از یک زاویه ی خاص !
سهشنبه 29 آذر 1390 13:34
به گمانم اگر مفهوم ِ لحظه ، را از فلسفه ی نیچه جدا کنیم ، آن گاه این فلسفه قابلیت استفاده شدن توسط نازیسم را خواهد داشت. چنین گفت ققنوس خیس!! پی نوشت ؛ تو روحت الیزابت ...!
-
...
یکشنبه 27 آذر 1390 16:01
کم کمک دارم از شتر بودن در می یام و این خیلی خوبه !! اما این لزومن به این معنی نیست که دارم شیر می شم ... بی ربط نوشت ؛ من چقد این هوای لعنتی شمال رو دوس دارم آخه ...
-
فلسفه , ریاضی و آدم های خاص !!
چهارشنبه 23 آذر 1390 14:59
آخرین بررسی ها و مشاهدات ققنوس خیس در این کشور ِ خراب شده و در مورد دو گونه ی متفاوت ِ آدم های فلسفه خوانده و ریاضی خوانده , این طور نشان می دهد : یک آدم فلسفه خوانده اصولن خودش را به هر دری می زند و به هر شکلی در می آورد که نشان دهد آدم ِ خاصی است ! از جمله اینکه روزی صد بار هم این ذکر را با خودش تکرار می کند که : من...
-
آشی برای شعر
شنبه 19 آذر 1390 18:14
کلاسیک , نو , سپید و ... / سنت , مدرنیته , بعد از مدرنیته و ... همه و همه را با هم مخلوط می کنم تا شاید سازم کوک شود ! این می شود : می کشم از فراق ِ تو , سیگار پشت سیگار ! شما می توانید کاریکلماتور بخوانیدش , اما من ...
-
عجب صبری خدا دارد ...
پنجشنبه 17 آذر 1390 14:25
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم ... خدایی را رها می کردم و آن گاه به درگاه ِ به جا مانده به آن آرام ِ خالی گشته و مرده به آن دلدار ِ دل برده ... دعا می کردم و فریادزن زاری کنان با بی قراری ! رقصنده و آواز خوان با شادخواری ! به شکل ِ برترین ;می خواستن; می خواستم از اوی , که بگشاید که آن دادار داد آرد که بگشاید...
-
به ابتذال ِ سخن می اندیشم ...
شنبه 12 آذر 1390 09:20
به ابتذال ِ کلام می اندیشم و به "سکوت ی که سرشار از ناگفته هاست" چه نیازی است مرا به ... ؟ و چه باک اگر که داستان خدایان را ناتمام رها کنم ! من در سکوتم از ادامه ی داستانم سرشارم. من می روم به سکوت و سرشار ِ از تو ام خالی یم از کلام و ولی پربار ِ از تو ام با یک نظر با من بگو از رازهای سکوت پرگوتر از چشم ِ تو...
-
سفر به زمین ِ خدایان (۲)
شنبه 5 آذر 1390 22:43
به روبرو نگاه می کردم و به راه ادامه می دادم. کم کمک غروب نزدیک می شد و من هم خسته تر. به خورشید که روبرویم بود و داشت غروب می کرد ، نگاه کردم ، دیگر کاملن قرمز شده بود ، و در آسمان ِ شفاف ، کره ای بودنش را کامل به تو اثبات می کرد ! غرق ِ زیبایی اش بودم که سرعت ِ زیاد ِ خورشید در غروب کردنش و عجله ای که به این کار...
-
سفر به زمین ِ خدایان (1)
پنجشنبه 3 آذر 1390 12:59
و چون آن تبر در دست ، تبر بر اندام خدایان زد و ریشه ی آنان را خشکانید ، تا او را ، تک و تنها ، به جای همه ی دیگران بنشاند ، آگاه نبود ، آه ! شاید آگاه نبود که با این کار ، اوی واحد را مجاب به خودکشی خواهد کرد ! یک خودکشی از سر ِ حیرانی ، آری ! او از همان روز مرد ، زودتر از آن که دوست اروپایی ما بگوید. او خود را کشت ،...
-
مقدمه ای برای داستان ِ خدایان
چهارشنبه 2 آذر 1390 01:38
این من ! مخلوق ِ خدای مغروری هستم ، که از خلق ِ من پشیمان است. اینک اما ، من خود یک خالقم ! خالقی بیمار. آیا پشیمانی ِ دیگری رقم خواهد خورد... ؟ خدای هم نمی داند. پی نوشت ؛ پارادیزوی کوچک من هم به روز است
-
مرد جان به لب رسیده را ...
شنبه 28 آبان 1390 07:44
آهی کشید مرد و به دل گفت هیهات ! در خود فروشده را ... چه امید است بر نجات ؟ آبان 90
-
آبان 88
پنجشنبه 26 آبان 1390 07:51
در قحطی هنر و عشق، زندگی تکرار مکرر کلیشه هاست ... و ما همیشه له له خواهیم زد؛ تا شاید " فریب به سرابمان ببرد !" هر بار در هر دوره به فراخور آن دوره کلیشه را رنگ کرده اند ، و به اسم "نو" آن را به ما قالب کرده اند. مگر نه ماشین حساب تکرارٍ امروزی چرتکه است؟ و لامپ ادیسون تکرار پر رنگ تر مشعل های...
-
قضیه نویسی ؛ من خیلی پست مدرنم !
یکشنبه 22 آبان 1390 08:49
تقدیم به (برخی!) غزل سرایان پست مدرن ؛ از اینکه دست کشیدی به روش..آخ ! جونم!! از اینکه خالصانه به من داده اید ، ممنونم ! دگر درون توام ، جُم نمی خورم از جام قسم به آب ِ جهان ! تا بیاد ... می مونم طالس چه "راست" گفته بود ؛ از آبیم و انتهای همین رابطه ؛ ... چه می دونم !! که آب آلت ِ چشم ِ من و تو می آید ! صدای...
-
زندگی سگی
شنبه 21 آبان 1390 07:34
دیوگنس ِبزرگ در روز ِ مرگش خمره اش را به من داد و رفت تا بخوابم در آن بی نیاز بی آرزو و تنها. من اما در خمره ی دیوگنس هم رویا بافتم. تنهایی. های ! کاش چراغت را هم بدهی رویاهایم چه تاریک شده اند!
-
نگاهی دوباره به پوچ
پنجشنبه 12 آبان 1390 14:18
سخن از پوچی که به میان می آید ، همواره اولین انگشتها به سمت آنها نشانه می رود که به مفاهیم و معانی فرازمینی بی باورند. اما آیا به راستی این نشانه روی درست است ؟ حال در این مجال کوتاه می خواهم کمی تامل کنم به ارتباط بین باورهای فرازمینی و پوچی . و اینکه آیا ارتباطی بین این دو وجود دارد ؟ و اگر وجود دارد ، چگونه ؟ پوچی...