-
لینک مقاله ی من در دو سایت خبری
پنجشنبه 8 مهر 1389 20:46
خوشحال می شم نظرتون رو در موردش بدونم لینک مقاله در سایت تیتر آنلاین لینک مقاله در سایت ایسکانیوز (لینک اصلی)
-
A Streetcar Named Desire
پنجشنبه 1 مهر 1389 18:11
وقتی هوس ، زندگی و عشق با هم مخلوط شدند ... به هیچ نرسیدی ! کاش یکی را انتخاب می کردی ! وقتی هیچ وقت از ته دل دروغ نمی گویی ... کسی به پاکیت ایمان نمی آورد ! شک نکن ! پاکی ؟؟ آیا دروغ گو پاک است و تو ناپاک ؟؟ وقتی هوس در نقطه ی مقابل رنج قرار می گیرد ...اتوبوسی تو را به سمت هوس می برد ! وقتی که با تجاوز یک حیوان روبرو...
-
ساعتها برای چه تغییر می کنند ؟
چهارشنبه 31 شهریور 1389 13:05
با یک جابه جایی ساده ی می توانیم تعاریف اولیه ی ذهنمان را تغییر دهیم. وقتی که ساعت رسمی را تغییر می دهیم ، مفهوم زمان تغییری می کند ؟ نه ! این طور نیست ! اما تعریف زمان برای ما (افرادی که ساعتهایشان مشمول حکم انسانی تغییر می شود) تغییر می کند ! خیلی ساده ! ساعت دوی دیروز در چنین لحظه ای می شود ساعت یک امروز و آب هم از...
-
کمربند ؟؟
شنبه 20 شهریور 1389 14:50
بسیاری از قهرمانان پروش اندام این کشور وقتی سوار اتوموبیلند ، کمربند ایمنی نمی بندند. نمی دانم چرا ! شاید به خاطر اینکه در باشگاه کمربند می بندند ! بارها در طول روزهای مختلف ، تجربه به من نشان داده که بین پرورش اندام و مغز رابطه ی معکوسی وجود دارد . اما هیچ گاه ، هیچ نتیجه ی منطقی و یا علمی از این مشاهدات نمی توانم...
-
ای کو یو سان !! بله ؟ زنگ تفریه !!
پنجشنبه 11 شهریور 1389 11:00
بعد از نوشتن پنج مثلن داستان حداقلی که به غیر ازخود بنده ی حقیر سراپا تقصیر،(بی ادبی است ! رویم به دیوار سیاه ! گلاب کاشان به رویتان !) سبب بادمعده پیچ! شدن حداقل پنج نفر دیگر از یاران غار و بار شد ، و دریافت پیامهایی به این مضمون که ؛ به چه جرات ، خیال های نپخته ات (خام سابق) را به نام مقدس داستان به خورد دیگران می...
-
وقتی که امواج دریا می رقصاندت ...
شنبه 30 مرداد 1389 12:55
وقتی که غم به نهایت خویش می رسد ! وقتی که بغض نوای شاد گلوی می درد ! باید چنین شبی تن خاکی به آب زد ! دریای شب تمام غمت نقد می خرد ! یک ماه در آسمان ، عکسش درون آب یک لشکر ستاره کنار ماه دو دوست میان آب ، اطرافِ ماه ِ پخش شده در درون آب ! دیوانه می شوی ... ! ای کاش می شد این همه تصویر قاب شود ! پرشورترین ترس زمین تمام...
-
مغز تعطیل است!
سهشنبه 19 مرداد 1389 19:38
1 دلم تنگ است ... یافتم ! دریافتم ، چرا خون به مغزم نمی رسد ! 2 مغز تعطیل است ! آی ... ! آن چه بر سرم خورد اکنون ، یک دسته ی بیل است ! طیر ابابیل است ! موشک سجیل است ! مغز که تعطیل است ! آن چه در گلو دارم ، آه ! بعض که نیست ، میل است ! یکشنبه است و مغز ، مشغول خوانش انجیل است ! تا معجزتی کند ، برای دل ، آن کس که خدای...
-
از رنجی که می بریم
سهشنبه 19 مرداد 1389 10:42
با تشکر از عباس نازنین چرا پنهون کنم ؟ اشکیه گونه دلم از بی کسیهام خون خونه چرا پنهون کنم تنهای تنهام خدا هم نیست یکدم دیگه همرام بذار گریه کنم این شب چه شومه خداییش خنده بر قلبم حرومه زمونه ! روزگارون ! چرخ گردون ! آخه انصافه هی بارون و بارون ؟ بباره از دو چشمم تا به کی پس؟ خداوندا ! خدایا ! بسه ! غم بس! چقد گریه کنم...
-
وصله ناجور
یکشنبه 17 مرداد 1389 15:48
مُد این روزهای قرن این باشد؛ ؛و خدا نیست؛ ذکرالعالمین باشد من ولی شک ندارم ؛او؛یی هست، خالقی که هستی آفرین باشد اشتباهی به این بزرگی را لابد انجام داده است یک رب حادثه نیست ، اشتباه بزرگ ؛ من و دنیا و این همه غربت !! نه ! ببین بینگ بنگ قادر نیست؛ این همه اشتباه یک جا را من ِ غربتی چه می کنم اینجا؟ بکش از ما ! بکش برون...
-
از برزخیان
چهارشنبه 6 مرداد 1389 10:01
1 جهنم سوزان تنت ، بهشت برین بود و من می دانستم ! آری ! تن تو بت چین بود ! وقتی نباشی ! باغهای بهشت ، بیابان بی حوصلگیست. مهمانی شاد حوریان آنجا مرا موسم افسردگیست ! بهشت بی تو به چه کارم می آید ؟ بگو در جهنم ، سر قرار ، کی یارم می آید ؟ 2 پارادیزو به روی کلیسا انداخته است ، پرده اش را ! پس است هوایت پارادایس !...
-
کرگدن (اوژن یونسکو)
سهشنبه 5 مرداد 1389 10:39
چشمانم را نمی بندم روزی که فرهاد آییش نمایش کرگدن اوژن یونسکو را به صحنه برد ، یکی از خاطره انگیز ترین روزهای زندگی ام بود. از آن روز که من سرباز نیروی دریایی ارتش در تهران (تهران و نیروی دریایی ؟!!) بودم چند سالی گذشته است اما ... نمایشنامه ی کرگدن را که دوباره خواندم ، هم خاطرات آن تئاتر دیدن زنده شد و هم به عظمت...
-
امروز
دوشنبه 4 مرداد 1389 19:23
یه تیکه از شعر " روزی که هرگز نمی آید " با یک کلمه تصرف ناجوانمردانه ی خودم توش : بعد از این صد کتاب شعر هم روش حرف اسکندر و تزار هم توش همه آیند و باز باز روند زنده بودن که خود منازعه است "دروغ" همیشه در مراجعه است ! محسن نامجو
-
کشور خاطرات
یکشنبه 3 مرداد 1389 11:49
اگر از شهد آتشین لب من جرعه ای نوش کرد و شد سرمست حسرتم نیست زانکه این لب را بوسه های نداده بسیار است باز هم در نگاه خاموشم قصه های نگفته ای دازم باز هم چون به تن کنم جامه فتنه های نهفته ای دارم باز هم می توان به گیسویم چنگی از روی عشق و مستی زد باز هم می توان در آغوشم پشت پا بر جهان هستی زد باز هم می دود به دنبالم...
-
تفاسیر دایی جان ناپلئونانه ی یک اتفاق غیر فوتبالی
پنجشنبه 31 تیر 1389 16:08
رسوایی اخلاقی جدید جناب کریم خان بن زما و آقای فرانک ریبری در ارتباط نامشروع با یک لیدی زیر هجده سال ، که از پی رسوایی اشلی خان کول و رسوایی از آن بدتر ضایع کاپیتان جان تری و بری بیچاره صورت گرفت و از آنجا که این قصه درآن غرب وحشی در حال سقوط ! سر درازی دارد و از کریس رونالدوی خودمان گرفته تا به پاتریک کلیورت و...
-
Cinema Paradiso
پنجشنبه 31 تیر 1389 08:50
دیروز 172 دقیقه زندگی کردم ! سینما را !! سینما پارادیزو ! این فیلم را فقط باید دید. هر چه بگویم حق مطلب را نگفته ام. حق مطلب همان است که در فیلم می بینیم. اینها را ببینید در این فیلم : رویای سینما _ سینمای رویایی _ کلیسای سانسور چی _ اصالت انسانی_ وفاداری _ عشق _ عشق سینمایی_ عشق سینما ... اشکهایی که در سکانس پایانی...
-
هر شب تنهایی (5)
چهارشنبه 30 تیر 1389 18:06
یک تا شش ماه نباید احساسش را درگیر کند ! یک تا شش ماه من نباید سراغی از او بگیرم ... یک تا شش ماه او به تنهایی خودخواسته ، خوانده شده و من نیز به گوشه ی تنهایی خواسته شده ، رانده شده ... ! بگذار ببینم ، یک تا شش ماه یعنی چه ؟ یعنی یک ماه؟! ، دو ماه؟! ، سه ماه؟! .. یا شش ماه ؟ و این یعنی؟ یعنی هیچ چیز معلوم نیست ! اما...
-
همین
سهشنبه 29 تیر 1389 11:46
نوبتی هم باشه ، نوبت خانم فرخزاد ِ ... ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت سحرگاهی زنی دامن کشان رفت پریشان مرغ ره گم کرده ای بود که زار و خسته سوی آشیان رفت چرا امید بر عشقی عبث بست؟ چرا در بستر آغوش او خفت؟ چرا راز دل دیوانه اش را به گوش عاشقی بیگانه خو گفت؟ چرا؟ او شبنم پاکیزه ای بود که در دام گل خورشید افتاد سحرگاهی چو...
-
هر شب تنهایی (4)
جمعه 25 تیر 1389 15:00
پیش نوشتی بنا به ضرورت : بعضی از دوستانی که مطالب وبلاگم را می خوانند خودشان داستان نویسانی حرفه ای هستند. بنابراین فکر می کنم گفتنش ضروری باشد که ؛ من نه هیچ ادعایی در داستان نویسی دارم و نه قصدی در آن. و همینجا از حرفه ای های این کار عذرخواهی می کنم.... ولی امیدوارم که این سبک داستان نویسی مثل همیشه من در آوردی مرا...
-
هر شب تنهایی (3)
جمعه 25 تیر 1389 12:04
_ اگه قرار باشه 6 ماه از جدا باشیم ، حاضری منتظرم بمونی ؟ _ یعنی چی این که می گی ؟ _ یعنی فک کن واسه درمون یه بیماری قراره 6 ماه برم خارج ! منتظرم می مونی ؟ _ بیماری ؟ چیزی شده ؟ خطرناکه ؟!!! ... جدایی خودخواسته را باید تحمل کرد تا بفهمیم خواستنمان از خواستن ِ تنهاست یا به خاطر چیز دیگری ؟ خواستنی که از سر تنهایی...
-
هر شب تنهایی (2)
جمعه 25 تیر 1389 01:31
روزهای زندگی ام بیشتر به تنهایی عادت دارند تا به همراهی داشتن ! تو نگران من نباش ! من به تنهایی عادت دارم ، اتفاق زندگی من تو بودی که برای مدتی حس کنم از تنها بودن در آمده ام وگرنه زندگی روتین من کلیشه ای بود که هر روز رنگ تنهایی به آن زده می شد ! من با تنهایی خو گرفته بودم .... خوب مگر چه می شود حالا ؟ فوقش این است...
-
هر شب تنهایی (1)
چهارشنبه 23 تیر 1389 12:47
وقتی که باز تو تنها می مانی ... شاید یعنی تو تنها بوده ای ، حتی آن زمان که تنها نبوده ای !! و ... تو تنها خواهی بود ! و این بود ِ ازلی ابدی توست ! آه ! مرد غفاری ! افسوس ! ما نیز تنها خواهیم مرد ! هَه ! این لامصب حتی نبود تو نیز هست ! بیهوده برای فرار می کوشم. 21 تیر89 پی نوشت : این آغاز سلسله نوشتاری است که احتمالا...
-
خنده ی گرینده
پنجشنبه 17 تیر 1389 11:41
لوده ای خواهم شد ! دلقکی حتی ! ملیجکی شاید ! حتی اگر بگویی ام؛ لوده ی لوس ! تنها نگو ... حتی اگر قرار باشد بلولم ، کلمات را در هم ... تا شاید تو بخندی ، به دلقکت ! که می خنداندت ، با سلول به سلول وجودش ! لوده ای خواهم شد لوس ! تا خیال کنیم ، هر دو ؛ فراموش کرده ایم ، خاطرات آغوش و بوس ! تنها نگو ... لوده ای خواهم شد...
-
تک ستاره
سهشنبه 15 تیر 1389 18:28
آسمان شبم در این شبها یک ستاره در دلش دارد یک ستاره ، یک ستاره ی زیبا شور در شام تار می بارد آسمان جان! کمی بیا پایین من ستاره ی شبم خواهم آسمان می رود زمین گر که ؛ من ز تنهایی دلم کاهم ؟ ای ستاره ام ! بیا به برم بین ما فاصله ، نجومی نیست ! من تو را لمس می کنم هر شب این بماند ، این عمومی نیست! من امیدم به هر شبانه...
-
دو دوی دل
پنجشنبه 10 تیر 1389 08:22
شعله های سوزناک یک نگاه باز آتش بر دل و جان می زند اشک های نیمه شب آغاز شد زآسمان دیده باران می زند باز استیلای بیتابی به من باز ناز یک نیاز ِ نیمه شب داغی بالین من خود شاهدست از خیال داغ او دل کرده تب می نوازد آن صدای دلنشین هر شبانه گوش را بی پرده تر از صدایش شعر از نو ساز شد شوق یادش چشم هایم کرده تر یک دلم دو دو...
-
عجیب الغریبا به این فیس بوک !!!
چهارشنبه 26 خرداد 1389 09:38
نیمچه مثنوی ققنوس خیس در باب پدیده ای به نام فیس بوک !! عجیب الغریبا به این فیس بوک نموده است ما ! کله ها نیز پوک مجازی است اما بسی واقعی است ز حیله تهی ! و پر از سادگی است یکی وب که هست عالمی واله اش به رقص آورد یک جهان ، باله اش نموده است ما را! به نحوی فطیر! شدم پای بندش ، چوداده ست گیر به روز و شب هردم بلولم در...
-
اندک جایی برای زیستن ...
دوشنبه 24 خرداد 1389 10:22
و آغوشت اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن و گریز از شهر که با هزار انگشت به وقاحت پاکی آسمان را متهم می کند ... شاملو دیگر نگرد به دور شمس ای زمین گرد ! امروز را دور ِ من بگرد ! گرمای خورشید همه جذب من شده است . از جذبه ی یک لحظه ی بی درد ! یک درد بی دردی ! خورشید ِ تو ! ای زمین ! خورشید تو از امروز گشته است...
-
لحظه دیدار 1 و 2
شنبه 22 خرداد 1389 10:12
اخوان شاعر مردی بود ... خدا رحمتش کند ! 1 لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام ،مستم باز میلرزد، دلم ، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های نخراشی به غفلت گونه ام را . تیغ های نپریشی صفای زلفکم را. دست و آبرویم را نریزی ، دل ای نخورده مست ! لحظه دیدار نزدیک است!! م.امید و ققنوس خیس هم که معرف حضور عنبر دوستان می باشد...
-
چه مرگته یارو ؟؟
جمعه 21 خرداد 1389 10:22
"ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است" چته پس ؟! آخر یکی بیاید و بگوید که دیگر ما را چه مرگ است ؟ ... آهان ! دریافتم ! مرگ ِ زندگی ! مرگ ِ زندگی داریم ...!! "و من زندگی خواهم کرد تا آن زمان که مرگم فرا رسید گمان مبرم که نزیسته ام! " توضیحات : 1- جمله ی اول از مرحوم مولاناست((که البته چون از طرب آکنده...
-
خواستن بی فاصله
یکشنبه 16 خرداد 1389 11:07
"چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری !" خواستنی خالص. خواستنی با چشمان باز ، نه کوری ! خواستنی که ناب از آن می بارد ... خواستنی که از اندازه اش کم نمی کند ، حتی دوری ! خواستنی بی واسطه ی هر دیگری ! خواستنی بی نیاز(مستقل) از نیستی چیز دیگری ؛ فقدان پیکری ، گم شدن گوهری ، بی سری و بی همسری !...
-
سکوت قصه گو
دوشنبه 10 خرداد 1389 01:39
من به تو نگاه می کنم تو مرا نگاه می کنی ! من به تو نگاه می کنم ! هر دو دیده ماه می کنم ! تا دو شمس چشم تو نور در شبم ببارد و ظلمت از شبم در آرد و ... ماهتاب شب کنون بتاب ! از نگاه من ! نگاه منتظر ! نوبت نگاه با تو شد ! نور در سیاه شب شده است منتشر ... تو مرا نگاه می کنی ! ولی چه سان ؟ در نگاه من ، موج می زند فغان داد...